دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام گل به گل بر درش برگ گلی می کوبم با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی دوستی ما اینجاست تا که دیگری نپرسدآقا/خانم.... خانه ی دوست کجاست هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
margg.jpg

تا 1400 !

تقریبا 60 روزی تا 1400 مانده..

دوستم می گویدکه....

در گذرگاه زمان

خیمه شب بازی دهر

با همه تلخی و شیرینی خود می‌گذرد

عشق‌ها می‌میرند

رنگ‌ها رنگ دگر می‌گیرند

و فقط خاطره‌هاست

که چه شیرین و چه تلخ

دست ناخورده به جا می‌مانند ..

من رقص دختران هندي را بيشتر از نماز بسیار هادوست دارم. چون آنها از روي عشق و علاقه مي رقصند ولي بسیار ها از روي عادت نماز مي خوانند.

 dsc00081.jpg

گفتگوباخدا


خواب دیدم در خواب گفتگویی با خدا داشتم.

خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟

گفتم : اگر وقت داشته باشید.

خدا لبخند زد و گفت : وقت من ابدی ست. چه سئوالاتی در ذهن داری که می‌خواهی از من بپرسی ؟

گفتم : چه چیز بیشتر از همه شما را در مورد انسان متعجب می‌کند ؟

خدا پاسخ داد : این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می‌شوند. عجله دارند بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می‌خورند. این که سلامت شان را صرف به دست آوردن پول می‌کنند و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می‌کنند. این که با نگرانی به زمان آینده زمان حال فراموش می‌شود. آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی می‌کنند و نه در حال.این که چنان زندگی می‌کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و چنان می‌میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.

خداوند دستهایم در دست گرفت و مدتی هردو ساکت ماندیم. بعد پرسیدم : به عنوان خالق انسان‌ها می‌خواهید آنها چه درسی از زندگی بگیرند ؟

خدا با لبخند پاسخ داد : یاد بگیرند که نمی‌توان دیگران را مجبور به دوست داشتن کرد. اما می‌توان محبوب دیگران شد. یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد. بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد. یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه میتوانیم زخم عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم.و سال‌ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.با بخشیدن بخشش یاد بگیرند . یاد بگیرند که کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست بدارند امابلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند.یاد بگیرند که میشود دو نفربه یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند. یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند. همیشه

ادامه نوشته

 وقتی بچه بودم پدرم می گفت : هر زمان خودت به تنهایی توانستی بند کفشهایت را ببندی مرد شده ای.

اما من به پسرم می گویم: هر وقت توانستی بند کفشهای دوست داشتنی ات را خودت باز کنی و آن را به پابرهنه ای ببخشی آنگاه مرد شده ای

910.jpg

 

آری دوستِ من،

میدانم زندگی کوتاه است ...

اما طولانی ترین چیزیست که در اختیار ما انسانها قرار دارد ...

باید بهترین استفاده را از آن برد

03329895229667644948.jpg

شوق دیدار ....

 
 
اکنون که قلبم شوق دیدار تو را دارد
و حس زیبایی به نام "پرواز به سوی تو" در من جاریست،
می خواهم که لحظه لحظه ی زندگیم بوی تو را داشته باشد.
دوست دارم تا محنت های این دنیای تاریک را پشت سر بگذارم و به سویت پرواز کنم، به سوی تو که آرام بخش قلب ناآرام و تنهای منی...

 

 

                        

 

زندگی

زندگی رسم خوشایندی است.

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ..

پرشی دارد اندازه ی عشق ...

زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه ی عادت ، از یاد من و تو برود.

زندگی جذبه ی دستی ست که می چیند.

زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است.

زندگی بعد درخت است به چشم حشره.

زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی ست.

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطاری ست که در خواب پلی می پیچد.

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست .

acid_picdump_103.jpg

داستان دختری که به خواست خانواده شوهر باید تن فروشی می کرد

به ياد می آورم کودکی ام را

روياهايم را

اينکه خواهم زيست،

انسان خواهم بود و زندگی خواهم کرد!

زنی که عشق را در آغوش می کشد،

تا بگويد

دوست می دارد!

تا بگويد تا بينهايت می رود

تا صدايش نه فقط برای او،

که برای همه آدمهای روی زمين رسا باشد.

تا نگاهش، نه به سفره ای بی نان،

که به زيور انسانی باشد!

تا نگاهش به جسمش

نه برای گذران زندگی،

که برای عشق ورزيدن باشد

برای شکوفا شدن باشد

برای انسان باشد!

اما حال بخاطر فقرخانواده شوهرش اورا مجبور به تن فروشی می کند:

sahargol2.jpg

سحرگل "ولایت بغلان (۹/۱۰/۹۰)

البومی به یاد دانشگاه کابل

 

 

ادامه نوشته